دوشنبه مورخ 91/9/27
سلام عزيز دلم روز شنبه عصر با ماماني و خاله اعظم و ميعاد و عمه رفتيم بازار . چشمت روز بد رو نبينه از بس شما و ميعاد با هم نميساختن . براتون 2 تا شمشير خريدم. که شما هر دو تا رو برداشتي و هيچ کدوم رو به ميعاد نمي دادي. و ميعاد هم گريه و زاري و ...... که منم مي خوام و اعظم هم رفت و يکي ديگه خريد. کلي سر هر چيزي با هم دعوا مي کردين. خلاصه مجبور شديم از هم جدا بشيم . و رفتيم مغازه عمو مجيد. موز و اجه . راستي براي جايزه اينکه ديگه شصتت رو نخوردي (از ترس آقا گربه) آجر اسباب بازي برات خريدم. کلي سر گرم شده بودي. ديروز هم با با علي بعد از کلي روز که مشغول کار بود وقت کرد و رفتيم باغ بابا علي . سيب ...
نویسنده :
مامان الهه
9:27